دلبندم از وقتی به دنیا آومدی همش استرس این و داشتم که کی ختنت کنیم چهار روز بعد زدن واکسنت خونه دایی جون شام دعوت بودیم ، که مانی جون یهو به سرش زد که ببرتت مطب دکتر تا ختنت کنن به منم گفت شام و که خوردیم میریم و به مطب زنگ زد و هماهنگی های لازم و با آقای دکتر انجام داد . من همش خونه دایی که بودیم دل نگرون تو بودم دوست نداشتم شما با ختنه شدن اذیت شی از طرفی هم چاره ای نبود بلاخره که باید انجام می شد.موقع شام خوردن تمام حواسم به ساعت بود بعد از شام داشتیم سریال آوای باران و نگاه میکردیم که مانی گفت پاشید بریم من که خیلی استرس داشتم از مانی خواهش کردم نریم ولی مانی به حرف من توجه نمی کرد که دایی و عمو حسن گفتن واسه...